طنز "گربه و موش"

ضرب المثل حکایت موش و قالب پنیر

دو موش ناتوان در یک مسیری

به ره دیدند یک تکه پنیری


یکی گفتا نباشد غصه و غم
غذا شد از برای ما فراهم


به آرامی چه بهتر توی خانه

تناول کرده با هم بی بهانه


چه خوبه این غذا تقسیم گردد

عدالت بین ما تفهیم گردد


موافق گر که باشی بهر تقسیم

برای پیشنهادم گیر تصمیم


در این همسایگی یک گربه ای هست

که عاقل هست و میگیرد زما دست


عدالت گستر و دل رحم و نیکو

به ظاهر باطنش باشد مددجو


از او خواهش کنم آید به خانه

که باشد فکر خوبش عاقلانه


چو دارد گربه یکدانه ترازو

کند تقسیم آنرا بی هیاهو


گمان دارم که کاری سخت باشد

مخور غصه خیالت تخت باشد


از او بی گفتگو دعوت نمودند

در شادی به روی او گشودند


جناب گربه آمد نزد موشان

تناول کرد اول قرص جوشان


کمی فکر و تامل کرد گربه

زهشیاری تعلل کرد گربه


دوتکه کرد و زد گازی ز یکسو

سپس آنرا نهادش در ترازو


چو دیدش یک کفه گردید سنگین

کمی دیگر بخورد و کرد توزین


دوباره گشت نامیزان ترازو

بزد گازی که تا گردد تکافو


بگفتا زیر لب آن موش احمق

چه جالب می خورد گربه به ناحق


عجب فکر غلط کردیم آری

شدیم آخر دچار پاچه خواری


تفاهم چونکه بین ما نبوده

پنیر از دست ما گربه ربوده


اگر رفته سر ما یک کلاهی

نمودیم از نفهمی اشتباهی


بگفتا گربه آنچه مانده باقی

بود سهمیه ای از بهر ساقی


سپس گربه به موشان حمله ور شد

عدالت نزد ظالم بی اثر شد


یکی در چنگ و آن یک زیر دندان

حماقت(طالب) اینسان شد نمایان


1402/3/8    طالب گلپایگانی